خاطره تلخ
وقتی که دخملی 9 ماه شد توی ماه محرم بود که تب شدیدی کرد وما مجبور شدیم حدیث جون رو به بیمارستان ببریم دوران سختی بود ولی بالاخره تمام شد دخترکم کلی لاغر شد
حدیث جونم به مدت 4روزتوی بیمارستان بود تا بالاخره حالش خوب شد توی این مدت من وبابا دی کلی غصه می خوردیم و نمی دونستیم که چی کار باید بکنیم
بعداز خوب شدنت اومدیم خونه آقا جون وچند روزی اونجا بودیم دایی مجید هم توی این مدت یادت داده بود که هروقت خاصی سلام کنی دست های کوچولوت را بالا بیاری ومی گفتی الام
ومامان ندا هم کلی برات ذوق می کردم خدا کنه که دیگه دخملی من مریض نشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی